کمیل جانکمیل جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

شاهزاده کوچولویی به نام کمیل

روز پدر مبارک

پسر قشنگم  دیروز روز پدر بود و من و تو با هم رفتیم خونه بابا حاجی و دایی امیر اینها هم اونجا بودند. وقتی باباجی‌رو دیدی پریدی و یک بوس خیلی خیلی محکم از لپش کردی و بهش تبریک گفتی «باباجی روزت مبارک» باباجی هم خیلی خوشحال شد. کادوی باباجی رو هم بهش دادی. البته من مقداری پول نقد توی پاکت گذاشته بودم که بهش بدیم چون باباجی همیشه می‌گه من همه چیز دارم و هرچی براش می‌خری می‌گه اینو که داشتم. برای همین من هم عادت دارم نقدی کار می‌کنم. خلاصه با یسنا دختر دایی‌ات هم کلی بازی کردی و ناهار هم خونه باباحاجی بودیم. بعد از ظهر هم بابا رضا اومد دنبالمون و رفتیم خونه خودمون و به بابایی‌ات هم تبریک گفتی ...
24 ارديبهشت 1393

کمیل در نمایشگاه کتاب

سلام عزیزدلم،نمایشگاه کتاب امسال که بیست‌وهفتمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب هست از ۱۰ اردیبهشت شروع شده و تا بیستم اردیبهشت هم ادامه داره. من هم دیروز با تو رفته بودم نمایشگاه خیلی خوب بود و تو خیلی ذوق کرده بودی از دیدن اون همه کتاب یه جا. چون اولین بارت بود که به نمایشگاه می‌رفتی و به همین خاطر همه جاش برات جالب بود و البته حدود ۲۵ تا کتاب داستان و یک کتاب آموزش الفبای فارسی مخصوص پیش از دبستان و یک ساعت که پازل بود خریدیم تا به تو ساعت رو آموزش بدم. خلاصه که به هر دو تاییمون خوش گذشت و با هم به غرفه مؤسسه هم رفتیم.  اینم عکس‌های آقا کمیل در نمایشگاه بین‌المللی کتاب. ...
17 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

مامانی ۲ روز پیش یعنی ۳۱ فروردین روز مادر بود و البته تو از روز چهارشنبه که از مهد اومدی به من تبریک گفتی، البته من کلی از دست تو خندیدم. چون چهارشنبه که از مهد اومدی به من گفتی یه رازی می‌خوام بهت بگم اما به کسی نگی‌ها. گفتم باشه گفتی مامان امروز با کمک مربی‌مون تو مهد برات کارت تبریک درست کردیم. من یه نقاشی کشیدم خودم و تو و بابایی و مربي‌ام هم چسبوندش توی کارت. آخه روز مادر نزدیکه می‌خوام روز مادر بهت بدم. کلی خندیدم و گفتم مرصی پسرم. مطمئناً مربی‌ات گفته بود که به مادراتون نگین این یه رازه. ولی چون تو همه چی رو به مامان می‌گی لازم دونستی این رو هم بگی. خلاصه یکشنبه که روز مادر بود تو شنبه شب موقع خ...
7 ارديبهشت 1393
1